سال اول دانشگاه بودم،یه ماهی میشد ترم دوممون شروع شده بود 

خوردیم‌به یه تعطیلی چند روزه و منم برگشتم شهرمون که این چند روزه رو 

پیش خونوادم باشم.

یه شب مامان بابام‌میخواستن برن عیادت یکی از اقوامِ به شدت دور از اونا که 

آدم صدسال یه بار میبینه،یارو رو عمل کرده بودن حالا از مامان بابا اصرار که 

باید بیای باهامون از منم انکار که خب بیام چیکار اخه 

هیچی دیگه در این نبرد تن به تن اونا برنده شدن که ای کاش نمیشدن ????????????

خلاصه اینکه رفتیم اونجا و نشستیم و بعد احوالپرسی اینا زنِ یارو رو کرد 

به من خب دخترم چیکارا میکنی؟درس میخونی؟ و از این سوالای چرت 

منم گفتم بله دانشجو ام با اجازتون ????????????فرمودن خب چی‌میخونی

منم خیلی با افتخار گفتم پزشکی????????????و اما لال شه دهنی که 

بیخود باز میشه گفتنش همانا و ریختن کلی برگه آزمایش و سونو و . بر سرِ 

بنده همانا????????????

من و میگی دیوار و گاز میزدم و تو دلم هزاران فحش تقدیم خودم کردم 

حالا عمل یارو هم عمل ساده ای نبود عملی بس دشوار و پیچیده 

که خب تو مغز یه دانشجو ترم دو نمیگنجید????????????

حالا همه نگاها به من منتظر فتوای خانم دکتر با انبوهی سواد پزشکی بودن 

حالا منم هی الکی برگه ها رو زیر و رو میکردم رومم نمیشد بگم بلد نیستم عاقا????????????

در کسری از ثانیه به برادر گرامی پیام دادم که همین الان زنگ بزن به مامان 

بگو مهمون اومده برامون برگردید خونه من و نجاتم بده دارم آتیش میگیرم دارم تباه میشم اینجاخب دیگه زنگ زده شد و بلند شدیم حالا واسه اینکه زیادم ضایه نشم با کلی عرق شرم و تیری در قلبم میگفتم وضعیتشون نرماله ایشالله به زودی خوب میشن.????????????

ولی حس کردم فهمیدن چیزی بارم نیس????

خب دیگه براتون ضایه شدنی چنین در میانه ی جمعم آرزوست(خدانکنه????)

 

 

 


+خدایا شکرررررررت

+بعد اون دیگه هیچ وقت پیش غریبه ها لو ندادم چی میخونم????????????

+الانا اونجوری نیستمااااااااااا????????????

 


 

 

 

خدایااااااا 

چرا نمیزنی پس کله ام چرا نمیزنی تو گوشم چراااا 

چرا من آدم نمیشم خدایا چرا هر باز گند میزنم به همه چی 

آره خودت گفتی :

 

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ

ولی من شرمم میگیره از وجود خودم  خدایا،مطمئنم تو هم

شرمت میگیره از داشتن 

بنده ای مثه من.بگم ببخشید؟بگم اشتباه کردم؟بگم بنده ی 

سرتا پا خطاکارتم اما تو فراموش کن؟؟؟ 

رووم نمیشه سرم و بلند کنم و نگات کنم میخوام زار بزنم 

اخ که چقد شرمندتم خدایا.

 

 


+شکرت که تو خدای منی.


 

 

 

شب یلدا دور از خونه بودن زیاد حال خوبی نداره ولی خب دیگه 

عادت شده برامون،یه هو دلم خواست الان هشت سال قبل بود وقتایی 

که مامان بزرگ زنده بود و شب یلدا حتما حتما باید دورش میبودیم 

با غذاهای خوشمزه اش با انارای دون کرده اش با هندونه و همه خوراکیاش

چون با عشق همه چی و آماده میکرد لذتش میرفت تو دل و جونِ آدم.

خالاصه اینکه امشب باید یه دقیقه بیشتر هوای خودمون و اطرافیانمون و داشته باشیم قدر این ثانیه ها و این لحظه ها و عزیزانمون رو بیشتر بدونیم شاید روزی به اجبار زمانه مجبور بودیم‌از هم دور باشیم این خاطرات قشنگ بمونه برامون.

 

 

بوی یلدا را می‌شنوی؟
انتهای خیابان آذر.
باز هم قرار عاشقانه‌ی پاییز و زمستان.
قراری طولانی به بلندای یک شب.
شب عشق‌بازی برگ و برف.

پاییز چمدان به دست ایستاده!
عزم رفتن دارد.
آسمان بغض می‌کند. می‌بارد.
خدا هم می‌داند عروس فصل‌ها چقدر دوست‌داشتنی‌ست

کاسه‌ای آب می‌ریزم پشت پای پاییز
و تمام می‌شود.

پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر.
سفرت بی خطر

 

تو این شب سرد و طولانی دلتون و محفلتون گرم دوستان 

یداتون مبارک

 

 


+خدایا شکرت

+خدایا خوشی رو قسمت دل همه کن 

+دلتنگی ممنوع.حالمون خوبه خوبه


 

 

 

به یه وبلاگ برخوردم کمی عجیب بود برام 

خانومه نوشته بود که کامنت نامحرما رو جواب نمیده????

یعنی نیم ساعت همینجوری به صفحه ی وبش خیره موندم ????

چرا واقعا؟؟؟

من در حدی نیستم که دیگران و قضاوت کنم عقیده ی هرکسی هم به خودش مربوطه ولی خب خواستم بگم پستات رو نامحرم میخونه یه وقت خدای نکرده 

گناه نباشه پستات و بپوشون????

زین پس کامنت مذکریون پاسخ داده نمیشود مگه اینکه چشاتون ببندید و کامنت بذارید????????????

مونثیون هم با چادر بیاید لطفا اینجا نامحرم نشسته ????️‍♀️

 

 


+خدایا شکرت 

+امیدوارم به کسی برنخوره فقط جالب بود برام 

+عقیده ی هر کسی محترم میباشد


 

 

 

بله برف هم اومد????????????

دیگه خدایی فقط حال میده بری برف بازی بعد 

بیای با یه لیوان شیرکاکائوِ داغ یه بخاری رو بغل کنی 

وِلو شی بگیری بخوابی به به 

یار مارم نباشه.

کلا همه چی تنهایی میچسبه.

مثلا وسط جنگل، کلی برف تو کلبه چوبی با آتیش و بویِ هیزم

کتری رویِ آتیش.اصلا همه چی و فراموش میکنه آدم، کاش من دختر جنگل بودم مثلا.

خدایا از فشار درسهایمان بکاه و بر فشار خوشی هایمان بیفزا????????????

مثلا خوشی یه بار بزنه زیرِ دلمون از همونا که میگن خوشی زده زیرِ دلش.???????????? 

 

 

 

 


+خدایا شکرت

+.

+نمینویسمش.


اونی که قشنگه امیده اگه امید نباشه آدم نمیتونه که یه لحظه هم دووم بیاره، زندگی دقیفا اونجا قشنگ میشه که با خودت کنار میای، که خودت و میبخشی، گاهی واسه فهمیدن یه چیز ساده باید هزاران راه رو امتحان کنی،بعد عوض کردن چندین پزشک و امتحان کردن چندین دارو و کلی جلسه ی تراپی تازه فهمیدم باید همینی که هستم و قبول کنم که کنار بیام با خیلی چیزا ،با حالم با افسردگی با دلتنگی با رفتن آدما،با اینکه حق دارم گاهی شاد نباشم گاهی حوصله ی هیچکی و نداشته باشم و کل دنیا رو
حرف میزنم از همه چی از همه چرندیاتی که تو مغزم میاد و میره گوش میده این بار نگام کرد و گفت دقت کردی حرف که میزنی سرت رو کج میکنی¿! خندیدم و گفتم آره میگه لعنت به این اعتماد به نفسی که تو نداری میگم دااااارم میخنده و میگه دارم میبینم از آرزوهام میگم ،میگم اگه به آرزوهام برسم شاد میشم ، میگه نمیشی قبل از رسیدن بهشون باید شاد باشی،باید اول برای شاد بودنت تلاش کنی بعد آرزوهات. با خودم فک میکنم چقد حق با اونه.
چقد رفتنها آسون شده این روزا به یه جاهایی از زندگی که میرسی تازه میفهمی با خودت چند چندی تازه یادت میفته چقد راه های نرفته داری چقد کارهای نکرده داری ،چندتا آغوش و دوستت دارم گفتن و لبخند بدهکاری به این دنیا و آدماش اینجاس که پای رفتنت سست میشه اینجاس که ترس مردن،ترس از دست دادن میاد میشینه وسط دلت توو این لحظه ها فقط یه چیزی تو فکرم خونه میکنه اینکه فراموش نکنم همه لحظه ها میگذرن چه آسون چه سخت اینکه آغوشم و باز کنم به وسعت تمام دنیا با
من به معجزه ی دستا ایمان دارم دستایی که رو به آسمون بلند میشن خدا دلش نمیاد ردشون کنه دستا معجزه میکنن میدونم. این روزا محتاجم به بالا بردن دستاتون رو به آسمون و دعاتون برای سلامتی عزیزانم. من واسه سختیه این روزا آماده نبودم واسه لحظه ای که درداشون و میبینم بغض و ترساشون و حس میکنم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد و احساس میکنم پوچ ترین آدم روی زمینم. میترسم از اینکه این روزا نگذرن میترسم ولی ته دلم هنوز یه ذره امید مونده
سلام اول از همه ممنون از محبتتون که به فکرم بودید کمی با خودم و زندگی خلوت کرده بودم. راستش انگار چیزی برای گفتن ندارم تهی شدم اصلا. حس میکردم بازم دارم مبتلا میشم به چیزا و کسایی که نباید. به خیر گذشت حس کاذبی بیش نبود. زندگی با یه سبز ملایم داره جلو میره و گاهی خودم طوفانیش میکنم. دارم یادم میگیرم مسئول تمام زندگیم باشم و این یعنی خوبم خیلی خوب. جان باروز یه جا تحت عنوان چشم به راه میگه که: (سرین،من دست به سینه و چشم به راهم، از باد و باران و

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

webdesign سئو - طراحی سایت وارد کننده انواع متریال های داخلی ساختمان استیکر های جدید تلگرام , استیکر تلگرام تابستون پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان مجله ی تفریحی همه چیز اجناس فوق العاده