داشتم رنگ خودکارا رو انتخاب میکردم که حواسم رفت پی صندوق یه صف طویل از بچه ها که کنار مامان یا باباشون وایساده بودن یه جوری لوازم تحریری که برداشته بودن و محکم و با ذوق تو دستاشون گرفته بودن که انگار کل لذتای دنیا رو یه جا بهشون دادن یاد خودم افتادم نزدیکای مهر که میشد من مست و مدهوش همین کردنا میشدم اصلا مدرسه رو به عشق همین دفتر و مداد و . میرفتم . بوشون هنوز تو مغزمه بوی نوک مدادا بوی کتابا بوی تازگی دلم میخواست تا ابد درس بخونم. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Golden mods آساک اد فقه و مبانی حقوق اسلامی یانی تب لیزر اپلیکیشن حقوقی آنی مشاور خریدار ضایعات کاغذ باطله و کتاب و روزنامه